دیشب یکی از بهترین خوابای زندگی مو دیدم همه فامیلا یکی یکی داشتن میومدن از تهران و شهرای دیگه نامزدی من و مصی بود وای فوق العاده بود یه پیرهن صورتی و دامن پف دارش تنم بود از مراسم زیاد چیزی یادم نمونده فقط میدونم خیلی خوش گذشت وقتی شب برگشتیم خونه مصی قرار بود شب اونجا بمونه تو اتاق من نشسته بود منم همه کادو هایی ک فامیلا بهمون دادن و بردم اتاق بهش گفتم بیا بازشون کنیم باهم ببینیمشون رفتم تو اتاق و بغلش کردم هردو باورمون نمیشد مصی چشماش پر از اشک بود و گفت
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت